حنجره ، تابوتِ آخرین فریاد...
رقصِ شومِ سکوت در گلو...
رویاهامان ،بازیگرانِ پانتومیم و ما، قرص هایِ خودکشیِ زمین...
بلعیده می شویم در عمقی از خاک آرواره هایِ زمین
خونی می چکد آرام بر دهانِ تاریخ
تا که صد سالِ دیگر
طعمِ تلخی را ضجه بزند از غمِ یک کوهستان
که گورستانِ پژواک هایِ نرسیده بود...