بغض شیشه ای

غمگین ترین اشعاری که تاکنون نوشته شده

بغض شیشه ای

غمگین ترین اشعاری که تاکنون نوشته شده

مشخصات بلاگ
بغض شیشه ای

سلام دوستان من" اصغر بلفکه " هستم در این وبلاگ سعی شده غمگین ترین اشعاری که متناسب با حال خودم هست رو قرار بدم. حالی که این روزا اصلا خوب نیست و به نظر میاد هیچوقت خوب نخواهد شد لطفا منو به دوستاتون پیشنهاد بدین و دنبال کنید و در اخر ما را با نظرهای خوبتون دلگرم کنید
سپاسگذارم...
برای بالا بردن سطح وبلاگ ما به شعرهای خاص شما نیاز داریم
لطفا برای ما ارسال کنید. تا با ذکر منبع و نام فرستنده یا نویسنده در وبلاگ قرار گیرد.
سپاسگذارم..


آخرین مطالب
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادم برفی» ثبت شده است

دریچه باز شد و آخرین پرنده پرید

الف به فکر پراکندگی ِ پرها بود

 

اگرچه هیچ کسی برنگشت «رفتن» را

هنوز منتظر آخرین خبرها بود

 

الف ادامه ی حرفی نگفته از تو نبود

الف اشاره ی دستی به دوورترها بود

 

نشست و خیره به خط های آخرین نامه...

اگرچه هیچ کسی برنگشت... در وا بود!

 

دریچه باز شد و دست رفت توی قفس

تو داشتی تلفن را جواب می دادی

 

پرنده روی تنش لمس کرد چاقو را

تو داشتی تلفن را جواب می دادی

 

الف به شستن خون از حیاط می پرداخت

تو داشتی تلفن را جواب می دادی

 

مزاحم سمجی بود پشت خط اما

تو با علاقه همیشه جواب می دادی


دریچه باز شد و... مساله دریچه نبود !!

فضای ِ خالی ِ بی انتهای ِ آن توو بود

 

الف که فلسفه می خواند هم نمی فهمید

پری که ریخته در خانه از خود او بود

 

که مرگ توی رگش داشت زندگی می کرد

که روی گردنش از قبل ردّ ِ چاقو بود

 

تو داشتی تلفن را جواب می دادی!

صدای بااااد تمامی ِ شب در آن سو بود...


 

کنار قهوه و سیگار ِ خود دراز کشید

پرنده خستگی زنده بودنش را داشت

 

نه میل ماندن و نه رفتن و نه مردن و نه...

که گوشه ی قفسش عکسی از زنش را داشت

 

که پشت اینهمه دیوار و پرده های ضخیم

هنوز دنیا شب های روشنش را داشت

 

که زل زده به قفس، شعر می نوشت هنوز

بدون قافیه هم، ترس ِ «رفتنش» را داشت


  • ASGHAR BOLFAKEH

برف کتاب مقدس ادم برفی بود با ایه های یخ بسته بر سطر زمستان که

خدایش تو بودی و خالقش دستهای یخ بسته و سرد تو بودند که

نشاندیش بر متن یک عمر زندگیه بی حاصل و سرد و سکون  در شب

نزول سرما بر قطب خفته بر سکوت مرگبار زمین و چشمهایش یخ بسته

بود روی پلک هایی که سنگینیه قندیل اویزان به برتارک مژه هایش

سنگین تر از خواب خدا بود ادم برفی زندگیش چق چق صدای فشار

داندانها در نیمه شب کولاک بود شبی کشیده شده تا رستاخیز تگرگ ها

با کوبش مرگبار نیستی روی اخرین تکه ی فراموش شده ی خاک خدا

ادم برفی اه ادم برفی با دماغ مسخره ی گندیده به سیمای بلورینش که نه

پایی برای گریز از شب عزای سرما داشت و نه دستی که بر سر بکوبد

از هجوم این هجم بی خدایی ادمک برفی...


                                                                          "     نوشته های اصغر بلفکه  "
  • ASGHAR BOLFAKEH