خوب نباش و مهربان نباش
که من تو را یک بار از سر گذرانده ام
که من یک بار
غرق در تو
به دیار باقى شتافتم و اکنون
با تنفس مصنوعى و آب هاى درون ریه ام زنده ام
که من از جزر و مد دریا مى ترسم که سال هاست
کابوس هاى مرا
عمق اقیانوس و ماهى هاى رنگارنگ ساخته اند
خوب نباش و مهربان نباش
که من سلول هاى بنیادین وجودم را
در آن غرق شدگىِ مفرط گم کردم
و امروز به کشف ذره هاى نوشکفته ى درونم با شگفتى مى نگرم
که من خوبى ها و مهربانى هاى تو را هنوز
در ریه ى پُر آبم نفس مى کشم
و براى زنده ماندن با هر دم و بازدمى
تو را انکار مى کنم.