سایه به سایه
با نفس های بریده
جا می مانم از حافظه ام و
خونی که دارد لخته می شود
در گلوی سوگوارم
سایه به سایه
می ریزم
ریز ریز
در حاشیه کوچه ای که
تنهایی ام را سوت می کشد
پیر می شوم در علافی پیاده روهایی که
زیر پاهایم جان می دهند
آنطرفتر اما
بوی گند فاضلاب لوکس شهر و
عطر تند تن فاحشه های محجبه ای که
رقصمان را به دار می کشند
درپیچ و تاب نفیر درندگانی که
چنگالشان را تیز می کنند
برای بریدن گلویمان
وکاش دوباره
این زبان سرخ را
زیر لخته های خون گم می کردم
و سرتاسر این میدان را
به یادگار
به شما می سپردم .