تمام شب
زنی
میان دستان خیس پنجره
در کودتای انتظار،
سراسیمه ،
پنهان از
سایه اش به کوچه چسبیده بود
وماه را
با تنهایی دیدگانش
تقسیم میکرد
و تمام زندگیش را
پشت آروارهء شب
مرور میکرد
زنی میان سکوت تاریکی
برهنگی تنش را
به انزوای نسیم شبانه می سپرد
زنی که در حرمسرای سپیده
جان می سپرد
و هنوز امید به آمدن مرد
در بی ثباتی چشمانش
موج میزد ...!