بغض شیشه ای

غمگین ترین اشعاری که تاکنون نوشته شده

بغض شیشه ای

غمگین ترین اشعاری که تاکنون نوشته شده

مشخصات بلاگ
بغض شیشه ای

سلام دوستان من" اصغر بلفکه " هستم در این وبلاگ سعی شده غمگین ترین اشعاری که متناسب با حال خودم هست رو قرار بدم. حالی که این روزا اصلا خوب نیست و به نظر میاد هیچوقت خوب نخواهد شد لطفا منو به دوستاتون پیشنهاد بدین و دنبال کنید و در اخر ما را با نظرهای خوبتون دلگرم کنید
سپاسگذارم...
برای بالا بردن سطح وبلاگ ما به شعرهای خاص شما نیاز داریم
لطفا برای ما ارسال کنید. تا با ذکر منبع و نام فرستنده یا نویسنده در وبلاگ قرار گیرد.
سپاسگذارم..


آخرین مطالب
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بیزار» ثبت شده است

این قصّه شرح منظره ای از جهنّم است
اینجا فقط غم است فقط واقعاً غم است
یک مرد و زن کنار افق دیده می شوند
هرچند که ادامه ی تصویر درهم است
[لطفاً به یاد عشق قدیمی من نیفت
اصلاً به من چه قافیه ی شعر مریم است]
این زن هزار مرتبه از زن بزرگتر
او جمله ای ست که همه ی حرف هایم است
او اسم رمز رابطه ی من… و عشق نیست
باور نمی کنید ولی جزئی از همه ست
« – آن مرد کیست؟ او که کمی فرق می کند
یک جور گریه می کند انگار آدم است! »
ابلیس هست و نیست، خدا هست و نیست، او
یک بمب منفجر شده در متن عالم است
او فکر می کند
« – به چه؟! »
او فکر می کند
او فکر می کند به طنابی که محکم است
سلّول هاش از هیجان تیر می کشند
و فکر می کند به خودش که مصمّم است
و فکر می کند به زنی مثل زندگی
و عشق که مساوی یک عمر ماتم است
و گریه می کند که چرا باز… باز… باز…
و فکر می کند که چه چیزی، چرا کم است
اینجا همیشه شعر به بن بست می خورد
زیرا همیشه آخر تصویر درهم است
اینجا فقط غم است فقط تا ابد غم است
دنیا درست مثل همیشه جهنّم است




  • ASGHAR BOLFAKEH

طلسم زندگی بر آستین کودکی سنجاق...
و حس سرخ خون در رفت و آمدهای بیهوده...
هوای شرجی یه بغض...
فضای سرد و یخبندان قلبی از تپش بیزار...
و روحی اینچنین از زخمه های زندگی سرشار...
نگاهی مشتق از یک روز بارانی
و ۱ربش در پشیمانی...
همین شد سهم من از زندگی مابین آدمها
و دیگر هیچ...!!!

بدم می اید از این زندگی دیگر..."


  • ASGHAR BOLFAKEH

پیش از آنکه به تقدیرم قدم بگذاری


پروانه ها می دانستند گلدان ها را که بشکنی باغ بزرگ خواهد شد


و شب تاب ها میان بلوغ و باغ خاکستر می شوند.


با من بگو بانو :
این تکه آفتاب به جای مانده میراث قبیله ی ماست یا این سبد تاریکی؟


می بینی؟!
پاییز چگونه میان شادی گنجشک ها میدود؟!


کلاغی که لقمه ی عقیق بر گرفته باشد فیروزه ی آسمان به چه کارش می آید..."



faniza.blog.ir

  • ASGHAR BOLFAKEH