جهان برای من
با میلاد تو آغاز شده
و برگهای تقویم تنها
دیوارهایی فرضی است
که فاصله را یادآوری می کنند
تا باور کنیم بی آغوش
عشق
افسانه ای بیش نیست
اما حالا که دوباره میلاد توست
بیا با هم دیوانگی کنیم
مثلا من ماه را جای تو می بوسم
و تو با قاصدکی برای چشمانم لبخند بفرست
بعد با هم به ریش تقویم و دیوارهایش میخندیم
تنها خدا می داند
هر بار که می خندی
دیوارها کابوس آوار می بینند
دیوارها کابوس اوار می بینند..."
تنم آغشته به برگ هاست دوستی ام باشاخه ها به هزار سال پیش برمیگردد
ما
همدیگر رانشناخته خواهیم مرد
درسرزمینی
که غم
خیابان هارا جارو میزند
تنهاچهره ی درخت هابرایم اشناست
درخانه ای ک بااتاق های کوچک درهم
که خاطره ها
چراغ اویزان ازسقف راخاموش میکند
به انتظار باد می نشینیم
که بی تابانه
برای بوسیدنم پرده هارا کنارمیزند
ماهمدیگر را
دراغوش نکشیده خواهیم مرد
وبعددر انبوه خاطره هایی ک نداشتیم
به هم خیره می مانیم..