بغض شیشه ای

غمگین ترین اشعاری که تاکنون نوشته شده

بغض شیشه ای

غمگین ترین اشعاری که تاکنون نوشته شده

مشخصات بلاگ
بغض شیشه ای

سلام دوستان من" اصغر بلفکه " هستم در این وبلاگ سعی شده غمگین ترین اشعاری که متناسب با حال خودم هست رو قرار بدم. حالی که این روزا اصلا خوب نیست و به نظر میاد هیچوقت خوب نخواهد شد لطفا منو به دوستاتون پیشنهاد بدین و دنبال کنید و در اخر ما را با نظرهای خوبتون دلگرم کنید
سپاسگذارم...
برای بالا بردن سطح وبلاگ ما به شعرهای خاص شما نیاز داریم
لطفا برای ما ارسال کنید. تا با ذکر منبع و نام فرستنده یا نویسنده در وبلاگ قرار گیرد.
سپاسگذارم..


آخرین مطالب
نویسندگان

۲۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

جهان برای من

                  با میلاد تو آغاز شده

و برگهای تقویم تنها

               دیوارهایی فرضی است

                                  که فاصله را یادآوری می کنند

تا باور کنیم بی آغوش

                             عشق

                                     افسانه ای بیش نیست

اما حالا که دوباره میلاد توست

بیا با هم دیوانگی کنیم

مثلا من ماه را جای تو می بوسم

و تو با قاصدکی برای چشمانم لبخند بفرست

بعد با هم به ریش تقویم و دیوارهایش میخندیم

تنها خدا می داند

هر بار که می خندی

                         دیوارها کابوس آوار می بینند

                                                              دیوارها کابوس اوار می بینند..."

  • ASGHAR BOLFAKEH


قرار بود

اسمم برای بچه

های تو مادر باشد

اسمت برای بچه های من ....

نشد

بچه های ما  ما را نمیشناسند

روزی دخترت از تو اسمم را

می پرسد

روزی که با ترانه ای قدیمی

به نقطه ی دوری خیره می مانی

ومن

از چشمهایت

می چکم...



  • ASGHAR BOLFAKEH


یک نفر کودکی ام را دزدید

و به جایش غم و تردید کشید

و نیندشید با خود

که چه تلخ است

که این طفل از امروز نخواهد خندید
یک نفر با ترس لب های حقیقت را دوخت
و به من حرف دروغی آموخت
شعله ای را افروخت سوخت جانم را جانم را سوخت
یک نفر خاطره هایم را بر باد نشاند
تا دگر هیچ نماند
و به من گفت خدا یار خطا کاران نیست
واز این قصه ی پر شور دگر هیچ نخواند


  • ASGHAR BOLFAKEH

انگشت به انگشت

دور مى شوى

قدم به قدم

به عقب باز مى گردم

آنقدر که

جایی از این زمین

باشد

که هنوز

جای پاهایت

کنارم مُهر می شد

در شیار های رد پایت

کمی از درد هایم را

جا مى گذارم 

شاید

یک روز از جنگلى عبور کنى

که درخت هایش

شبیه تو رفتار می کنند

آرام به عقب باز مى گردم

با دست هایی که

ده انگشت کمتر دارند

  • ASGHAR BOLFAKEH

پرواز برگی جوان مرگ

خاموشی خورشید

و رنگین کمانی که اینبار

لباس مشکی به تن دارد

درختانی که راز و رمزشان با زمین

گوشی از فلک کر کرده

و گیاهانی که از دهان ابرها افتاده اند

دشت

می کوبد طبل رسواییم را

عریانم

عریان

و باور ندارم سری را

که درک کرده دو شاخ را

                                              راستی : هیچ شده

                                                           نگاهی واژگون کند دنیایت را؟




  • ASGHAR BOLFAKEH

هر کس امد ضربه ای بر من زد و از من گذشت

من شباهت های درد الود با در داشتم..."



  • ASGHAR BOLFAKEH


من تمام بغضم در شیار این شب مسدود

من پژواک یک تلنگرم در این فصل حکومت سکوت بنیانگر معدوم اشک

غروبی دوخته شده به شبهای انفجار بغض و سالها دور از سپیده

من ان هیچم دم به دم خونم

عذابم من

وقار هولناک یک شب تاریک

یک روزنه ی محسوس از این دوزخ رو به ازادی ولی مسدود

همینم من..."



                                                                                            

                                                                                            "شعر از اصغر بلفکه"

  • ASGHAR BOLFAKEH

می نویسم برای تو شاید یک روز عبور کنی از کنار این واژه ها

و فرو روی از شیار تنهاییم به عمق دنیای کدرم

و عبور کند مثل تصویر از مصاف چشمانت این وسعت

تنهاییم.

اه بانو...
صلب شد دستان تو از دنیای من با تمام بی رحمی.

و به انزوا گریخت تمام خنده های من..

کم شد از دنیای من چشم های روشنت

چشم های کهربایی...


                                         " شعر از اصغر بلفکه "

  • ASGHAR BOLFAKEH

طلسم زندگی بر آستین کودکی سنجاق...
و حس سرخ خون در رفت و آمدهای بیهوده...
هوای شرجی یه بغض...
فضای سرد و یخبندان قلبی از تپش بیزار...
و روحی اینچنین از زخمه های زندگی سرشار...
نگاهی مشتق از یک روز بارانی
و ۱ربش در پشیمانی...
همین شد سهم من از زندگی مابین آدمها
و دیگر هیچ...!!!

بدم می اید از این زندگی دیگر..."


  • ASGHAR BOLFAKEH



امد.

دستش به دستبند بود

از پشت میله ها

عریانی دستان مرا ندید

اما

یک لحظه در تلاطم چشمان من نگریست

چیزی نگفت..

رفت.

اکنون اشباح از میانه ی هر راه می خزند..

و صبح

خورشید پشت پلک های من اعدام می شود...




  • ASGHAR BOLFAKEH

... وچشم های تو بیخود نشست و سخت گریست
و پرید توی میدان مرگ و شکست تابلوی ایست.

گذشت و در گذشت و درآمیخت با افق.
خزید توی خودش با گونه های خیس از آب
 
نگاه کرد به هیچ و هیچ را در آغوش خود فشرد.
و پوزخند زد به  زندگی و عاشقانه مرد...


  • ASGHAR BOLFAKEH


شبی در انتظار آفتاب می میرد
در پس تیرگی یک شهر
وابهام یک واژه
که اسیر ست
وگلوله ای که مغز را هدف گرفته
سکوت می کند چشمهایی
که صبح را واژه واژه شعر می کنند
اما به یادش نمی ماند
که انتظار ،
گاهی مصادف می شود با مرگ
با نبودن ...
واین الفاظ جنون
همچنان بر ذهن جاری می شود
قلم ثانیه ثانیه می شکند
و آغازی برای ایستادن ندارد
و دنیا
 شاعر را
 دیوانه خطاب می کند ..




  • ASGHAR BOLFAKEH


تمام شب
زنی
میان دستان خیس پنجره
 در کودتای انتظار،
سراسیمه ،
پنهان از
سایه اش به کوچه چسبیده بود
وماه را
با تنهایی دیدگانش
 تقسیم میکرد
و تمام زندگیش را
 پشت آروارهء شب
مرور میکرد
زنی میان سکوت تاریکی
برهنگی تنش را
 به انزوای نسیم شبانه می سپرد
زنی که در حرمسرای سپیده
جان می سپرد
و هنوز امید به آمدن مرد
در بی ثباتی چشمانش
 موج میزد ...!




  • ASGHAR BOLFAKEH

  روزای هفته…


هفته بی تو شروع میشه 

با شنبه ای که بدتر از مرگه

فرقی نداره تو کدوم فصلی

دنیای من بی تو پر از برگه

یک شنبه رو باید مدارا کرد

با خاطراتی که پرم کردن

با ادمایی که تو این مدت

با حرفاشون دلخورم کردن

با هر دوشنبه اشک میریزم

کی گفته دیوونگی حد داره

رفتی و با تو دلخوشی رفته

رفتی و تکه تکه ی قلبم

جا مونده لای روزای هفته

حافظ یا تجریش سعدی یا ملت

امشب اگه بودی کجا بودیم

با نصف قیمت فیلم می دیدیم

ما هر سه شنبه سینما بودیم

جز لحظه ای که دست تکون دادی

از چهار شنبه چیزی یادم نیست


هر پنج شنبه شعر می خونم

تو سالنای خالی از عطرت

من تک تک بغضای دنیا رو

به اخر هفته بدهکارم

با هر غروب جمعه میمیرم

با هر غروب جمعه می بارم

از وقتی چشماتو روم بستی

خورشید از دنیای من رفته

من موندمو دلواپسی هامو

دلتنگی های اخر هفته...


  • ASGHAR BOLFAKEH

من شدم شکل اون خدایی که
همه پیغمبراشو دک کرده
من یه رکعت شمار گیجم که
به نماز نخونده شک کرده

من یه سدم که پشت دیوارش
تا همیشه پر از سراب شده
آبروی نرفته ی مردی
که خودش قطره قطره آب شده

حال من حال پیرمردیه که
عکس خانومشو بغل کرده
دور کرسی نشسته و با بغض
یاد روزای ماه عسل کرده

خسته ام مثل پاندول ساعت
که نمیدونه کی ته دنیاست
خسته مثل پزشک مامایی
که خودش چند سالیه نازاست!

من شبیه یه لکه ی خونم
روی سفیدیه پرچم ژاپن
خسته ام از تموم قاعده ها…


  • ASGHAR BOLFAKEH


حنجره ، تابوتِ آخرین فریاد... 


رقصِ شومِ سکوت در گلو... 


رویاهامان ،بازیگرانِ پانتومیم و ما، قرص هایِ خودکشیِ زمین... 


بلعیده می شویم در عمقی از خاک 
آرواره هایِ زمین 


خونی می چکد آرام بر دهانِ تاریخ 


تا که صد سالِ دیگر 


طعمِ تلخی را ضجه بزند 
از غمِ یک کوهستان 


که گورستانِ پژواک هایِ نرسیده بود...




  • ASGHAR BOLFAKEH

پیش از آنکه به تقدیرم قدم بگذاری


پروانه ها می دانستند گلدان ها را که بشکنی باغ بزرگ خواهد شد


و شب تاب ها میان بلوغ و باغ خاکستر می شوند.


با من بگو بانو :
این تکه آفتاب به جای مانده میراث قبیله ی ماست یا این سبد تاریکی؟


می بینی؟!
پاییز چگونه میان شادی گنجشک ها میدود؟!


کلاغی که لقمه ی عقیق بر گرفته باشد فیروزه ی آسمان به چه کارش می آید..."



faniza.blog.ir

  • ASGHAR BOLFAKEH

بعد مرگم…

لاشه مرابا کارد اشپزخانه ی رنگ و رو رفته مان ـ که قلمتراش مداد شبهای تنهایی من است در هم بدرید
 
وپاره های سرگردان لاشه ی مرا در پست ترین نقطه بیابانهابه سگها بسپارید 

می خواهم از لاشه‌ من 
چندین سگ گرسنه سیر شوند

با شما هستم ای ادمهای کمتر از سگ
که در این دنیا هیچکس انسان بودن شما را باور نکرد
وهیچ انسان گرسنه ای از درگاهتان سیر نشد

من میمیرم 
امامرگ من مرگ زندگی من نیست 

مرگ من انتقامی است که زندگی من ازجعل کننده ی نام خودش میگیرد 

من میمیرم تا زندگی زیر دست و پای مرگ نمیرد

مرگ من عصیان یک زندگی است که نمیخواهد بمیرد…"


  • ASGHAR BOLFAKEH


...تمام روزها در آىینه گریه میکردم.


   بهار پنجره ام را
 به وهم سبز درختان سپرده بود...


   تنم به پیله ی تنهاییم نمی گنجید..


   کدام قله کدام اوج؟؟


   مگر تمام این راه های پیچ در پیچ به نقطه ی تلافی نمیرسند؟


   به من چه دادید ای واژهای غریب؟


   کدام قله؟ کدام اوج؟


                                        " من هیچ وقت پیش نرفتم


                                                       من همیشه فرو رفتم..."



  • ASGHAR BOLFAKEH


مرگ من یاد اور اقاقیای سوخته ای خواهد شد

که از بی ابی در پیرامون دریا تلف شد...

                      من پاسدار حرمت حنجره ی خشکم...

                                                       من از کجا می ایم؟

                                                                          من از کجا می ایم؟

          

          که این چنین به بوی شب اغشته ام..."


        



  • ASGHAR BOLFAKEH

تنم آغشته به برگ هاست دوستی ام باشاخه ها به هزار سال پیش برمیگردد

ما
همدیگر رانشناخته خواهیم مرد

درسرزمینی

که غم

خیابان هارا جارو میزند

تنهاچهره ی درخت هابرایم اشناست

درخانه ای ک بااتاق های کوچک درهم

که خاطره ها

چراغ اویزان ازسقف راخاموش میکند

به انتظار باد می نشینیم

که بی تابانه

برای بوسیدنم پرده هارا کنارمیزند

ماهمدیگر را

دراغوش نکشیده خواهیم مرد

وبعددر انبوه خاطره هایی ک نداشتیم

به هم خیره می مانیم..



faniza blog.ir

  • ASGHAR BOLFAKEH